در آغاز هزاره سوم پیش از میلاد در شمال فلات ایران، در ناحیه ای که از یک سو به مرکز اروپا و از سوی دیگر به قلب آسیا می رسید، مردمی جنگاور از نژاد سپید می زیستند که آنها را «آریانی» یا «هند و اروپایی» خوانده اند. این مردمان زندگی گله داری و کشاورزی داشتند و جامعه شان پدر سالاری بود و توسط گردونه هایی تیزروکه با اسب کشیده می شد، به اینجا و آنجا مهاجرت می کردند. اگر چه بت نمی پرستیدند ولی نیروهای طبیعی مانند باد و آتش و آفتاب را خدا می دانستند و به جامعه مبتنی بر قانون و داوری درست سخت پایبند بوده و پدر و ریش سفیدان خود را بسیار محترم می شمردند.
این آریاییان دو بار به مهاجرتی عظیم دست زدند. یک بار در آغاز هزاره دوم و یا حتی پایان هزاره سوم پیش از میلاد که به هند و ایران و ترکیه امروزی و اروپا سرازیر شدند. در ایران فقط طبقه فرمانروایی از آنان در میان بومیان ماندگار شد و گروه متعددی از آنان برجای ماند. در آغاز هزاره اول پیش از میلاد نیز برای بار دوم مهاجرت کردند و به ایران و دیگر جاها درآمدند.
در میان آریاییان، گروه بزرگی به زبان آریایی، یعنی زبانی که میان هندوان و ایرانیان باستان مشترک بود، سخن می گفتند. در میان این گروه، قبیله های فراوانی بودند که چون در مکانی اقامت می کردند آنجا را به نام خود می خواندند. مثلاً «بلخیان» در جایی مسکن کردند که «بلخ» نام گرفت و «خوارزمیان» در ناحیه ای که «خوارزم» خوانده شد و یا پارسیان و مادها در نقاطی که به اسم خوشان «پارس» یا «ماد» نام گرفت.
مادها و پارسیان در آغاز هزاره اول پیش از میلاد از آریاییان دیگر که در پیرامون خوارزم پراکنده بودند، جدا شدند و گروه گروه، زن و مرد، با مال و دام و چادر و گردونه به حرکت درآمدند. اینان نمی توانستند به طرف جنوب هندوکش گسترده شوند، زیرا تمامی ناحیه «رخج» و «پنجاب» پیش از آن در دست دیگر آریاییان که در مهاجرت پیشین در آن حدود مستقر شده بودند، افتاده بود. در نتیجه مجبور بودند به سمت مغرب و به سوی نجد ایران، در طول جاده طبیعی که از «بلخ» به طرف غرب ایران پیش می رود، حرکت کنند. این بخش ایران کمتر از هند طرف توجه بود و فقط از جهت مساحت ارزش داشت. ایرانیان هرگز اندیشه تصرف مجدد «رخج» را ترک نکردند. آنان به سختی در این ایالت با قبایل «ودایی» مبارزه ای طولانی کردند تا در آخر پیروز شدند و «رخج» از آن ایرانیان گردید.
حرکت به سوی غرب تا کوهپایه های زاگرس ادامه داشت. آنچه موجب توقف پیشرفت آنان شد، رشته های موازی جبال زاگرس نبود، هر چند که عبور از آنها مشکل بود، بلکه درغرب، سدّی متشکل از ممالکی وجود داشت که در طی تاریخ طولانی خود با فرهنگی که نتیجه قرن ها زندگانی خانه نشین و متمدنانه بود، توسعه یافته بودند. قبایل ایرانی که به جنوب شرقی در طول چین های زاگرس حرکت می کردند، از شمال به جنوب با این ممالک مقابل شدند. در شمال و شمال غربی در حوالی دریاچه «وان»، آنجا که زاگرس در جبال قفقاز مستهلک می گردد، با دولت جوان اورارتوها، در شمال غربی یعنی در منطقه کوهستانی «میان رودان» با حکومت «آشور» و در جنوب آن با «بابل» که سر حدی مشترک با «آشور» داشت و در آخر با حکومت عیلام که شامل دشت خوزستان بود و تا جبال ساحلی ادامه داشت، روبرو گردیدند.
در این زمان، ایرانیان آن قدرت را نداشتند که این سد را بشکنند. در طول چهار سدّه آینده، آنان اقوام بومی و اصلی را مستهلک کردند و تمدن ویژه خود را مستقر نمودند. ناگزیر بنیاد تمدن مزبور بر فرهنگ های ممالک همسایه (که هر چند راه پیشرفت او را به سوی غرب سد کرده بودند، ولی همیشه دشمن او به شمار نمی رفتند) استوار گردید. مهاجمان در دره های زاگرس مستقر شدند و طرحی برای زندگانی سیاسی، فرهنگی و تا حدی مذهبی خویش (که توسط تمدن های مذکور برای ایشان آماده شده بود) ریختند، ولی بعدها خود، آن تمدن ها را مستهلک کردند.
نیمه اول هزاره نخست پیش از میلاد در تاریخ بشر مرحله ای قاطع به شمار می رود. مرکز سیاست جهانی در این عصر، به عوض دره های خوش آب و هوا که موجب پیدایش تمدن های عالی بود (مانند دره های نیل که مسکن مصریان بود و یا دشت هایی که توسط دجله و فرات آبیاری می شد و مسکن «سومر» و «سامیان» بود ) به سوی شمال، به مناطقی که از جهت مناظر طبیعی و آب و هوا کمتر ملایم بود، انتقال یافت و در آنجا نبردها برای کسب قدرت جهانی درگرفت. در این مقطع زمانی سه خصم مشتمل بر «آشوریان» با شاهنشاهی وسیع خود، «اورارتوها» به عنوان دولتی مقتدر از اصل آسیایی، و «آریاییان» در این پهنه حضور دارند. «آریاییان» پس از نزاع طولانی و شدید بر دو رقیب خود غلبه کردند و با غنایم خویش نخستین شاهنشاهی جهانی را تأسیس نمودند.
مادها در آذربایجان جنوبی، حدود کردستان و لرستان و ری قدیم و اصفهان مسکن گرفتند و با بومیان و همسایگان نیرومند خود مانند «آشوریان» و «اورارتوها» به ستیز پرداختند و بادیه ها و شهرهای این نواحی را یکی پس از دیگری تصرف کردند و به دور شهرها بارو کشیدند. فرمانروایان قبیله های مادی یک جا گرد آمدند و شهریاری یا دولت های پادشاهی کوچکی تشکیل دادند که از نیمه سده نهم پیش از میلاد کم کم برای دولت نیرومند «آشور» مایه دردسر شد.
اما پارسیان به حدود خوزستان و فارس امروزی رسیدند و در آنجا ساکن شده و دولت کوچکی درست کردند که در حدود 700 پیش از میلاد در اختیار یک نفر پارسی به نام «هخامنش» بود. به نظر نمی رسد که اقامت پارسیان در شمال غربی ایران طول کشیده باشد. انتقال ایشان یا بر اثر فشار اورارتوها به عنوان همسایه شمالی و یا نتیجه عملیات آشوریان و یا قبیله های دیگر صورت گرفته است. حقیقت این است که در سده هشتم پیش از میلاد آنان در حرکت و پیشرفت تدریجی به سوی جنوب شرقی در طول چین های زاگرس بودند. محتملاً حدود 700 پیش از میلاد، آنان در محوطه غربی کوه های بختیاری تا شرق شهر جدید شوشتر، در ناحیه ای که ایشان «پارسواش» و یا «پارسوماش» نامیده اند، اقامت گزیدند.
پارسیان و مادها و دیگر قبیله های خویشاوندشان با افتخار تمام خود را «آریایی» یعنی «آزاده، نجیب» می خواندند تا از بومیان و ساکنان نخستین مسکن تازه خود متمایز باشند. هر تخمه و خانواده ای در زمان این ایرانیان کهن از ترکیب چند خانواده، یک دوده یا تیره پدید می آمد که آن را «ویث» و یا «ویس» می نامیدند. از اتحاد چند «ویث»، یک قبیله یا «زنتو» به معنی «زند» تشکیل می شد و چند قبیله خویشاوند در سرزمینی می زیستند که آن را «ده یو» یعنی کشور می خواندند و چندین «ده یو» یک دولت یا نژاد و یا یک شاهنشاهی و امپراتوری درست می کرد که آن را «خشتره» می گفتند. بدین سبب سرزمین همه آریاییان را به نام «آثیریا نوخشتره» یعنی «پادشاهی آریاییان» می خواندند. این واژه مرکب بعدها ساده شد و «ایرانوشتر» و امروز «ایرانشهر» خوانده گردید که خلاصه آن به نام سرزمین «ایران» می شود.
این تپه بر راه سنندج به سقز و در چهل و دو کیلومتری شهر سقز در استان کردستان واقع شده است. آثار این تپه ابتدا در حفاری های غیر مجاز در 1328 شمسی آشکار شد. سپس اداره باستان شناسی در آن چند گمانه زد و پس از آن هیأت آمریکایی به سرپرستی دکتر «دایسون» حفاری انجام داد. در سال 1357 شمسی هیأت ایرانی به سرپرستی آقای «نصرت الله معتمدی» حفاری این تپه را آغاز کرد. در این حفاری که چند فصل ادامه داشت، بخش گسترده ای از معماری این دوره همراه با بسیاری اشیاء دیگر کشف گردید.
این پهنه در سده هفتم پیش از میلاد در قلمرو حکومت مانناها بوده است که با مادها علیه «آشورها» همدست گردیده بودند. «مانناها» حدود 660 – 659 پیش از میلاد از «سکاها» شکست خوردند و کشورشان به دست آنها افتاد. از آن پس «سکاها» توانستند با استفاده از استقرار در قلمرو «مانناها»، بر «مادها» فائق گردند و چندین بار به سوی آسیای مقدم نیز تاختند. گنجینه زیویه نشان می دهد که گذشته از این مدارک تاریخی و کشفیات باستان شناسی دلایل دیگری نیز وجود دارد که از حضور این سوارکاران جنگنده در این بخش از ایران، حکایت می کند.
بنا بر گفته «هرودوت»، در اواخر سده ششم و یا اوایل سده پنجم پیش از میلاد «سکاهای تیگرا خودا» و یا «سکاهای تیز خود» جزو کشور «ماد» بوده اند. از سوی دیگر به نظر قطعی می رسد که «گنجینه زیویه» خزانه ای نیست که در محلی مخفی کرده باشند، بلکه گوری از یک شاه نیرومند «سکایی» است که بنا به رسوم و عادات «سکایی» به خاک سپرده شده است.
این گور، اتاق کوچکی است که جسد شاه را روی تختی خوابانده اند. یکی از زنان و بسیاری از نزدیکان شاه و نمونه ای از آن چه که شاه در زندگی از آنها استفاده می کرد به انضمام جام ها و ظروف زرین با وی در گور قرار داده اند. در تابوت برنزی داخل آرامگاه اشیاء زرینی مانند سینه بند، غلاف خنجری که تیغه اش از بین رفته، زره، اشیایی از جنس استخوان که روی آنها کنده کاری شده و یا مرصع شده بود، یافت گردیده است. برخی از زیورهای کشف شده مانند سنجاق ها، سنجاق قفلی های زرین و سیمین و برنزی، کاربرد زنانه دارد. سلاح های زرین و سیمین نیز در بین این اشیاء بوده است که متعلق به پادشاه می باشد.
ترکیب هنری این اشیاء از هنر «آشور» و «بابل» و اورارتو و هنر «مادها» و «سکاها» و «سیمری ها» شکل گرفته است. سهم هنرهای شرقی در ترکیب این هنر بسیار زیاد است. برای مثال می توان به شباهت بسیار زیاد نقوش تابوت برنزی «زیویه» با نقوش روی تخت عاج «آسارهادون» اشاره کرد. تنوع شکل و سبک اشیاء زیویه نشانه ای از این است که «سکاها» در سده هفتم پیش از میلاد، عنصر با نفوذی در آسیای مقدم بوده اند. باید توجه داشت همین تنوع، نمونه ای از هنری است که هخامنشیان در ایران مرسوم می کنند و پیش از ایشان «مادها» نیز آن را معمول داشتند. اشیاء «گنجینه زیویه» همچنین از نظر شناسایی هنر آسیای مقدم و هنرهای روسیه جنوبی بسیار قابل توجه می باشند، زیرا این هر دو هنر، در تشکیل هنر آینده ایران، یعنی هنر «ماد» و هنر «هخامنشی» سهم بزرگی دارند.
در جنوب غربی دریای خزر و در ناحیه کوهستانی «اشکورات» روستای کوچکی به نام املش وجود دارد که حدود شصت سال پیش به عنوان یکی از مراکز فروش اشیاء باستانی متعلق به سده های نهم و هشتم پیش از میلاد، معروف بود. اشیاء هنری معروف «املش» از گورهایی متعلق به دوران «مگالتیک» توسط حفاری های غیر مجاز به دست آمده است. با توجه به این اشیاء، منطقه «املش» یکی از مراکزی بوده که تحت تأثیر جریان های هنری زمان خود قرار گرفته است ولی در عین حال دارای شخصیت ویژه ای است که حاکی از درجه بلند هنری آن می باشد.
سفالگر و پیکرساز «املش» ابتکارات بدیعی از خود نشان داده اند و اندام انسانی و شکل جانوران را به بهترین وجهی مجسم کرده اند. به ویژه گاوهای کوهان داری که از خود به یادگار گذاشته اند به گونه ای است که انسان معاصر را نیز تحت تأثیر خود قرار می دهد. سفال «املش» نقش مهمی ندارد زیرا سفالگر علاقه ای زیاد به ساختن ظروف به شکل جانوران به ویژه آنهایی که برایش آشنا هستند نظیر اسب و آهو و گاو از خود نشان می دهد.
به نظر می رسد که در «املش» زرگر و فلزکار هر دو، راهی را می پیمایند که پیکرساز برایشان باز کرده است. جواهرساز با برخی از موضوع های مربوط به «میان رودان» آشنایی دارد و به جام های بلند زر و سیم علاقه زیاد نشان می دهد. اما آثارش بیشتر شباهت با نمونه هایی دارد که در آغاز «عصر آهن» در «قفقاز» پرورش یافته بود. وجود مجسمه های کوچک برنزی در این ناحیه رابطه میان هنرمندان «املش» با نواحی «قفقاز» را نشان می دهد.
ناحیه حسنلو در جوار روستای سلدوز و به فاصله هفت کیلومتری شهر نقده که از ساحل جنوب غربی دریاچه ارومیه زیاد دور نیست، قرار دارد. این بخش از فلات ایران در اوایل هزاره اول پیش از میلاد مرکز حکومت مقتدر مانناها بوده است. مطالعه اشیاء به دست آمده در «حسنلو» اجازه می دهد درباره تمدن بخش غربی فلات ایران اطلاع حاصل کنیم.
شکل سفال قرمز و یا سیاه «حسنلو» و زیورهای زرین آن و ویژگی هایی که در هنر مردم این ناحیه تشخیص داده می شود، شباهت زیاد آن را با هنر خوروین آشکار می سازد. هنر فلزکاری مردم «حسنلو» در درجه بالاتری از هنر دیگر مناطق باستانی هم زمانی است که تا کشف این آثار شناخته شده اند و از این نظر، وجه شباهت تمدن «حسنلو» با تمدن «خوروین» شدید تر می شود. از سوی دیگر این هنر، شباهت های بسیار نزدیکی نیز با هنر مردم کهن منطقه «لرستان» دارد.
زیورآلات «حسنلو» از نظایرشان در «خوروین» بزرگتر و پرارزش تر می باشند، به ویژه گوشواره هایی که به شکل خوشه انگور هستند شباهت بسیار زیادی با گوشواره های «خوروین» دارد. سینه بندها از دانه های کروی شکل زرین تشکیل و از لوله های زرین که در دو طرف آنها دو جفت مارپیچ دوقلو است و از لوله های استوانه ای شکل از رنگ سفید و یا به شکل بشکه شکم دار، ترکیب یافته است. در وسط این سینه بند، دو نیم کره در پهلوی یکدیگر قرار داده شده و دور آنها تزیینی شبیه به دانه های خشخاش اضافه شده است.
صنعتگر فلزکار سه پایه هایی از برنز می ساخته که پایه های آن به شکل پای انسان و یا جانوران است و روی این سه پایه ها، دیزی و یا ظروف نوک دار شبیه به قوری قرار می داده است. این هنرمند همچنین پیکر جانوران را از برنز به صورت مجسمه می نماید، مانند شیری که بر روی دست و پای خود خوابیده و دم خویش را در کنار بدنش قرار داده است.
یکی از ویژگی های گورستان «حسنلو» وجود گوری است که برای نخستین بار در ایران، قربانی اسب را به هنگام دفن مرده نشان می دهد. این سنت قربانی کردن اسب ها به هنگام خاک سپاری مردگان، از سنن «سکاها» می باشد. کشف این گور در «حسنلو»، این فرض که «سکاها» در سده های نهم و یا هشتم پیش از میلاد از معابر قفقاز عبور کرده و به شمال غرب ایران وارد شده اند را تأیید می کند. با توجه به این که میان «سکاها» و مادها در ناحیه جنوب دریاچه ارومیه، تماس ها و روابط نزدیک برقرار بوده است و نیز این مطلب که همین ناحیه به شدت تحت تأثیر تمدن و فرهنگ اورارتو نیز بوده است و عنایت به منطقه جغرافیایی گورستان «حسنلو» و در قلمرو حکومت «مانناها» بودن و روابط بسیار نزدیک «مانناها» با «سکاها»، پی می بریم که ملل نامبرده به احتمال بسیار قوی با هم نزدیکی نژادی نیز داشته اند. نفوذ هنر «اورارتو» در «حسنلو» از کتیبه «منوآ»، پادشاه «ماننایی» که در اواخر سده نهم پیش از میلاد می زیسته و بر روی دامنه کوهی در کنار «داش تپه» در جنوب شرقی دریاچه ارومیه و نزدیک شهر میاندوآب نقش شده، استنباط می گردد.
یکی از برجسته ترین آثار به دست آمده از حفاری «حسنلو» جام بزرگی از زر ناب است که در ویرانه های کاخی در رأس تپه کشف گردید. این جام به تشریفات مذهبی تعلق دارد و چند موضوع مذهبی و اساطیری روی آن نقش شده است که شباهت نزدیک به آثار به دست آمده از نواحی بین «آناتولی شرقی» و «سوریه شمالی»، تا کوه های زاگرس داشته و به اواخر هزاره دوم تا اوایل هزاره اول پیش از میلاد تعلق دارد.
در ناحیه ماد مرکزی، در هفتاد کیلومتری غرب تهران و در شمال جاده کرج به قزوین، منطقه خوروین قرار دارد. این محل ابتدا در اثر حفاری های غیر مجاز کشف گردید و پس از آن که در طول کمتر از دو سال صدها نمونه از ظروف سفالین آن در بازار تهران به فروش رسید، اداره باستان شناسی در سال 1329 شمسی هیأتی را به سرپرستی «مهندس علی حاکمی» برای مدتی کوتاه جهت حفاری به محل اعزام داشت.
هنر «خوروین» از طرفی ویژگی های تمدن سیلک را دارد، به این معنی که جنبه ایرانی بودن آن قویتر است و از سوی دیگر دارای امتیازاتی است که یادگارهایی از ایام گذشته و مربوط به ساکنان آن ناحیه را به همراه دارد. سفال «خوروین» به صورت تک رنگ است و به رنگ سیاه و یا خاکستری مایل به سیاه و گاه به رنگ قرمز یافت شده است. نمونه اصلی این سفال ظرفی نوک دراز شبیه به پرنده است و چون این ظرف فاقد نقش است، تمام توجه بیننده به شکل خاص خود ظرف جلب می گردد.
در «خوروین» که ظاهراً بین هنر فلزکاری و هنر سفالگری همکاری نزدیکی برقرار است، فرآورده ای پدید آمد که از ویژگی های هر دو هنر بهرمند است، مانند ظرف سفالین سیاه رنگی که شکل بسیار زیبایی دارد. این ظرف دارای شکم برآمده و مانند ظروف فلزی به صورت ترک ترک است، گردن آن به شکل حلقه فلزی باریکی ساخته شده و روی پایه نازکی قرار دارد.
سفالگر «خوروین»، برابر سنن کهن فلات ایران، مجسمه های گِلین خود را ساده و بدون نقش جزییات آن مجسم می کند. ولی سازنده مجسمه های کوچک برنزی، هنر خود را به تدریج تکمیل می نماید. وی می کوشد دست و پای مجسمه خود را که پیش از این به بدن چسبیده بود، از آن جدا و آزاد کند. شاید در این کار به آسانی موفق نمی شود ولی به زودی می تواند به مجسمه های خود روح و حرکت بدهد. بدین ترتیب در هنر فلات تحولی رخ می دهد و احساس می شود که فاصله زمانی با برنز سازان «لرستان» کوتاه می شود. اسلحه ها، شمشیرها، خنجرها، سرنیزه ها و تزیینات مربوط به اسب، در «خوروین» کاملتر و پیشرفته تر از همان اشیاء در تپه «سیلک» است، ولی وجه تشابه میان آنها بسیار زیاد است و شباهت هایی هم با برنز «لرستان» می توان پیدا کرد.
اشیاء زینتی مقام مهمی را در میان مجموعه اشیاء مکشوفه از گورستان «خوروین» دارد. تمامی زینت آلات به دست آمده بدین سان ساخته شده اند که ورق های نازکی از طلا بر روی پیکره ای از ترکیبات قیری و یا مارپیچ های دوقلو به وجود آورده اند که این خود به منزله پیشرفتی در هنر جواهرسازی «خوروین» به شمار می رود. این شیوه کار در هنر جواهر سازی ایران فراگیر می شود، به گونه ای که در دوران هخامنشیان آن را به وضوح می بینیم.
در میان مجموعه اشیاء مربوط به زندگی روزانه، آیینه اهمیت ویژه ای دارد و می توان وجود آن را در ویرانه های «خوروین» نشانه ای از درجه تمدن پیشرفته مردم آنجا دانست. شماری از این آیینه ها ساده و بدون نقش است ولی تمامی آنها دسته دارند. هنرمند «خوروین» در ساخت یکی از آنها به جای دسته، پیکر زنی را قرار داده که با دو دست صفحه را بالای سر خود گرفته است. به جرأت می توان گفت این شی کهن ترین نمونه از نقوش تجسمی مربوط به پیکر زن است که با در نظر گرفتن اصول معماری ساخته شده و بعدها در ناحیه «لرستان» از آن بسیار استفاده شده و در نهایت از آنجا راه مغرب زمین را در پیش گرفته است.